خانه ی غم
|
|
دیده ام چشمه ی خون شد دل من خانه ی غم خیمه ها شمع و من غمزده پروانه غم
آنقدر نیزه شکسته است به روی تن تو قتلگاهت به گمانم شده ویرانه ی غم
مست شهد و شکر جام شهادت شده ای کنج مطبخ شده از بهر تو میخانه ی غم
بر سر نیزه بخوان نغمه تو در اوج حجاز که فرود ت به عراق است و به پیمانه ی غم
دختر کوچک تو چشم به راهت مانده تا که شاید بزنی سر تو به ویرانه ی غم
به سر آ تو به سرایش که به صد شوق و امید بزند دختر تو موی تو را شانه ی غم
بر تن خلق جهان رخت سیاه غم توست در غمت عالم هستی شده کاشانه ی غم
|
سه شنبه 89 آذر 23 |
نظر بدهید
|
|
|
|